آرمان آرمان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

آرمان بهترین هدیه ی زندگی من

راه رفتن آرمان و عزادار کوچک؛

سلام داداش کوچولو؛ بالاخره شما راه رفتنو یاد گرفتی هورا هورا هوراااااااااا. البته سه هفته ای میشه که راه میری ولی من که هیچ وقت، وقت ندارم. نفهمیدیم چجوری راه افتادی یه روز خودت بلند شدی و راه رفتی!!!!!!! عجیبه مگه نه؟ دیگه کار ما هم در اومده هر وقت من میخوام برم تو اتاقم درس بخونم شما قدم به قدم دنبالم مییای. خیلی شیطونی. هر چی وسیله روی میز منه میریزی پایین. ولی من از این که راه میری خیلی خوشحالم.                                                                     &n...
30 آبان 1392

شکوفه ی پانزده ماهه؛

پسرک ناز و شیطون؛ آرمان: الهی آبجی رومینا فدات شه که این قدر بزرگ شدی؛ چند روزی هست که پانزدهمین ماه زندگی رو شروع کردی و من اصلا باورم نمیشه که این قدر زود گذشت. تا الان در تمامی روز های زندگیم از با تو بودنم خوشحال بودم و یک لحظه بدون تو نمیتونستم زندگی کنم. قطعا از حالا به بعد هم همین طور است .........  آرزویم ، عمرم ، جونم، عشقم، دارو ندارم ، زندگیم، آرمانم پانزده ماهگیت مبارک.  این روز ها شما خیلی بامزه و ناز شدی. هنوز راه نمیری ولی یک چند قدمی وقتی کسی یک طرف بشینه میری. ایشالله به زودی یاد میگیری عسلم. جدیدا هم یاد گرفتی وقتی میگیم هوهو میگی چی چی ، از نقاشی نقاشی شبکه ی پویا یاد گرفتی. الهی قربونت برم من.  ...
10 آبان 1392

آرمان و تبلیغات تلویزیون

عشق آبجی : آرمان: اول این که ببخشید که خیلی وقته به وبت نیومدم. خودت که میدونی درس و مدرسه. منم خسته میشم نمیتونم زود به زود بیام . تو این پست میخوام درباره ی تبلیغات دیدنت برات بگم. ما از صبح  تا شب باید از این کانال به اون کانال دنبال تبلیغات بگردیم که شما آقا تماشا کنی. عاشق تبلیغاتی ؛ البته نقاشی نقاشی شبکه ی پویا رو هم خیلی دوست داری که چون خودمون نداریم میری خونه ی یگانه اینا میبینی. هر وقت داری تلویزیون نگاه میکنی هیچ چیز نمیتونه حواست رو پرت کنه و اگر کسی بیاد جلوت و نذاره نگاه کنی با اشاره بهش میگی برو کنار. البته منم گاهی از این راه حرستو در مییارم . خب چه کار کنم حال میده دیگه!!!.            ...
10 آبان 1392
1